نیکا ,نفس خاله نیکا ,نفس خاله ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ نفس خالهوبلاگ نفس خاله، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

نیکا , عشـــــــــــــــــــق خاله

بعد از دو سال و اندی !!!!

1399/1/15 22:05
نویسنده : خاله نازنین
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نور خانواده ی ما 😍

انقدر مدت زیادی از آخرین پستی که اینجا گذاشتم میگذره , انقدر میتونم از تغییراتت تعریف کنم که نمیدونم باید از کجا شروع کنم ولی میدونم که بعدا که بزرگ بشی منو می بخشی ❤️

انقدر سریع بزرگ میشی که کافیه فقط یه هفته نبینمت تا تفاوت رفتارت با هفته ی قبل کاملا مشخص باشه.هم حرف زدنت قند تو دل آدم آب میکنه و گاهی باعث تعجب میشه هم حرکاتت یه جوری شیرینه که آدم نمیتونه جلوی خودشو بگیره که بغلت نکنه و ماچ بارونت نکنه .

دیگه حرف زدنت کامل کامل شده فقط یه سری کلمات خاص موندن که اصرار داری همونطوری اشتباه ولی شیرررین ادا کنی . یکیشون کلمه فامیلا ست که میگی فالیما ... یکی پماده که میگی کُمُد و هرچی ام بگیم معتقدی که با اون کمدی که توش لباس میذارن فرق میکنه....مالِ منو میگی مارِ من . 

تقریبا یه سالی میشه که بشددددت عاشق کارتون و انیمیشن شدی . اولین عشقت هم الساست . میتونی در طول یه روز 10 بار فروزن و بقیه کارتونای مورد علاقه ات رو ببینی . ساعت ها خودتو السا فرض میکنی یه روسری رو مثل شنل میبندی به گردنت و از این طرف میدویی به اونطرف و شعرای فروزن میخونی و دشمنای فرضیتو شکست میدی ... بعضی وقتا اگه دست یکی از ماها رو بگیری و یخ باشه ناراحت میشی و دعوا میکنی که فقط من باید دستام یخ باشه و السا باشم زود باش دستات گرم کن😅 

خیلی دختر کنجکاوی هستی وقتی در مورد یه اتفاقی ازمون سوال میکنی همیشه بعدش که خودت میخوای برای یکی توضیح بدی حتما میگی که مثلا بابام یا مامانم بهم یاد داده .

از روز 3/تیر/98 رفتی مهد کودک ...انقدر ذوق داشتی واسه رفتن به مهد کودک که از همون روز اول سریع خودتو با محیط وفق دادی و اصلا نیازی نشد وسط روز بیاییم بخاطر بهانه گرفتن و گریه و ... . خیلی زود شیفته مربی مهد کودک تون شدی و منیر جون منیر جون از دهنت نمیفتاد ... هر روز که از مهد میومدی تو راه خونه و وقتی برسیم خونه ماجراها رو تعریف میکردی ...اما خیلی از وقتی رفتی مهد کودک مریض شدی و تابستون 98 هی سرما میخوردی ... آخرشم توی دی ماه 98 به خاطر همین سرما خوردگیای زیاد عفونت کرد ریه ات و چند روزی بیمارستان بستری شدی . روزای خیلی سختی بود و من میخواستم تمام مدت کنار تو و مامانت باشم ولی باید میرفتم چون امتحانام شروع می شد . اون چند روز با بچه های هم اتاقیت و ماماناشون حسابی رفیق شده بودی و تا مدت ها بعدش خاطرات بیمارستانو برای اطرافیان تعریف میکردی . اگه کسی رو میدیدی که مریض بود براش توضیح میدادی که منم یه روز بیمارستان بودم اونجا دوتاااا آمپول زدم ولی دختر منیرجون 4تا آمپول زده بود(کلا واسه تعریف کردن ماجراها از یه روز استفاده میکنی حالا چه واقعا یه روز باشه چه بیشتر) .بعد از بیمارستان دکتر گفت فعلا نباید بری مهد کودک چون بدنت خیلی ضعیف شده و باید یکم قدرت بگیری.به خاطر همینم فعلا از مهد کودک خبری نیست 

عزیز دل من الان که دارم برات این پست رو مینویسم خیلی وقته که ندیدمت چون همه به خاطر یه ویروس قرنطینه ان تو خونه هاشون . الان تنها راهی که میتونیم ببینیمت و صدای قشنگت رو بشنویم ویدیو کاله . هربار که زنگ میزنیم به هم تو میگی خاله بببین من هنوووز بیرون نرفتم خونه مونم چون کرونا اومده نباید بریم بیرون آخه مامانم گفته کرونا یه ویروس جدیده که تازه به وجود اومده. تو این روزا که یه فرصتی شده تا مدت طولانی با مامان بابات وقت بگذرونی باهاشون کیک و پیتزا و ... پختی 😍😅این روزا یه چیز جدید کشف کردی و برای همه توضیح میدی اونم اینه :بعضی چیزا این در و اون دَمه😲😆بعدم مثال میزنی که یعنی یکی فالیمیش (فامیلیش) اینه یکی فالیمیش اون نیست یکی آب میخوره یکی آب نمیخوره ... امیدوارم تا بزرگ شی یادت بمونه این در و اون دم و اون موقع برامون توضیح بدی واقعا منظورت چی بوده !؟ 😉

عاشق غذاهای قرمه سبزی و لازانیا هستی ...اگه ناهار قرمه سبزی باشه شب بپرسیم شام چی میخوری بازم میگی قرمه سبزی .بستنی و لواشک و شکلاتم که هله هوله های مورد علاقتن ... یه وقتا میگی یکم هله هوله بدید من بخورم😁

هرچیزی که تا اینجا یادم میومد نوشتم .از این به بعد زود به زود میام تا دقیق تر بتونم ازت بنویسم قند و نبات من🍬💞

اینم چندتا از عکسای این مدت :

تولد 4 سالگیت با موهای خیلی کوتاه 😊

سیزده بدر سال 98 :

اولین روز مهدکودک رفتنت :

 

تولد 5 سالگیت (22/مهر/98) در خونه ، مهد کودک و باغ :

 

 

 

 

عروسی و حنابندون دخترعموی من (آذر 98):

 

 

سال تحویل 99 :

چندتا هم عکسای دیگه که این مدت طولانی رو جبران کنه 😔

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)


16 فروردین 99 15:21
بازگشتتون مبارک💜💜
خیلی وبلاگ خوبی برای خواهرزاده تون ساختید❤😍
مارو دنبال کنید💙💙💙
خاله نازنین
پاسخ
خیلی ممنون❤❤