نیکا ,نفس خاله نیکا ,نفس خاله ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ نفس خالهوبلاگ نفس خاله، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نیکا , عشـــــــــــــــــــق خاله

23ماهگی

1395/6/22 15:59
نویسنده : خاله نازنین
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسل من花だよ。お花 のデコメ絵文字

امروز 22/شهریور/95 23 ماهت شد .

23ماهگیت مبارک قشنگ ترین

میریم سر فرهنگ لغات نیکا :

داه :3تا معنی داره =شکلات ، لاک ،کلاه 

بینی :مومی 

ابرو:ابِلولولو

امیرعلی :اَبِلِله

آبمیوه:آبِ لولو

هلو :لولو

باس :3تامعنی داره بازم =لباس ،پاستیل ،بالش 

شکلات هیس :عیس 

دسشویی دو :پی 

کفش :جَبش

خربزه :اِبِزِس

برق:بَ

رقص: نی

بابا:بابّااااایی

درخت :دِعَت

عینک :مَع خندونک(ربطشو نمیدونم )

تمیزکردن :میززز

عروس:عَوس

سیب:جیب

آلبالو : آبِلولو

غذا و خوردنی :آم

قاشق :اَعش 

حموم :عَموم 

ستاره تو آسمونه :دایی آبدووووبغل

پایین :ماین 

بالا:بَلا

چایی:جای

چشم :جیشم 

چیز بد: اَه اَه 

هندونه : عِنه 

در : دَ

خوابیدن : لَلا

اردک : مَع مَع

دندون :دَن

لپ :لوپ

دیگه بیشتر از این یادم نمیاد ...

3 شهریور سالگرد ازدواج مامان و بابات بود که ما و خانوادی بابای نیکا را شام دعوت کردن خونه ی بهروزی .همه چیز خیلی عالی بود .نیکا کلی خوشحال بود که همه باهم پیشش ایم .وقت خوردن کیک که شد نیکا تقریبا تمام کیکو انگشت زد .خندهالبته خوشمزه ترم شد .اونجا چندتا اردکم بودن که نیکا هی اونا رو میدید میگفت مَع مَع. 10 شهریورم عروسی پسرعمه ی مامان نیکا بود که باید میرفتیم تهران خیلی سخت بود . اونجا نیکا از صدای آهنگ میترسید هی گریه میکرد . اما گیر داده بود بریم عروس ببینیم . بعدشم رفت پیش باباش تو مردونه.دیشب 21 شهریورم عروسی نوه عمه ی مامان نیکا بود که نیکا بدجور قرش گرفته بود هی میگفت عاله نی .ینی خاله برقصیم .بعدشم که منو برد پیش عروس داماد یکم اونا رو نگاه کرد راضی شد .اجازه داد برگردیم سرمیزخستهقه قهه

ما پروژه از پوشک گرفتن نیکا رو از هفته ی پیش شروع کردیم .خییییلی سخته خطااز لگن و دسشویی میترسه جیغ و داد میکنه .غمگیناما از دیروز 21 شهریور کلی پیشرفت داشته و خیلیم دخمل گلی بوده تشویق.

سر بالش و پتو باساش خلی حساسه وقتی داره باهاشون بازی میکنه یا وقتی دراز کشیده هیچ کس نباید به پتو و بالش و لباساش دست بزنه .*グーミン* のデコメ絵文字

عاشق مرغ و گوشت و ماهی و کباب تابه ایه ولی برنج اصلا دوست نداره.هلو و خیار و سیب وبستنی و گوجه و شکلات خوراکیای مورد علاقه اشه . 

وقتی به دستش مو بچسبه یا چیزی بخوره دستاش کثیف بشه با یه حالتی که خیلی بدش بیاد دستاشو از خودش دور میکنه میگه اه اه .باید دستاشو بشوریم . 

1 شهریورم ما رفتیم مسافرت .رویان مازندران . خیلی خوب داشت پیش میرفت و خوش میگذشت .روز اول تو خونه موندیم و استراحت کردیم . ناهارخوشمزه خوردیم .نیکا عاشق پله های ویلائه شده بود . هی میرفت بالا میگفت بله بالا ،میومد پایین میگفت بله ماین . روز بعدش رفتیم دریا اونجا نیکا بابادک هوا کرد .توپ بازی کرد .اما از دریا بدجور میترسید خودشو میبردیم لب دریایا بقیه مون میرفتیم گریه میکردصدامون میزد .اونجا.اما عصرش وقتی برگشتیم ویلا برای مامان نیکا کار پیش اومد مجبور شدن برگردن دلشکستهگریه

اینم چندتا عکس از قندعسل من :

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)