روزمرگی های نیکاجونم
سلام عزیز دلم و بقیه
یه خبر جدیـــــــــد دارم : نیکا میتونه برای چند ثانیه بایسته .ولی از بس که این وروجـــــــــک کنجکاوه تا یکم برمیگرده زودی میافته زمین.بعدشم وقتی رو زمین نشسته باشی برای اینکه چیزی رو زمینه رو پاهات خم میشی کم کم دمر میشی اما هنوز چهاردست و پا نمیری
خیلی بابای منو دوست وقتی مامانت نباشه فقط تو بغل بابام ساکتی . حتی وقتی خوابی اگه تو بغل بابام باشی از بغل اون بزاریمت رو تخت بیدار میشی گریه میکنی . وقتی بابام از در خونه میاد تو همچین میخندی .
جدیدا خیلیم مامانی شدی اگه توی مهمونی جایی باشیم همش غریبی میکنی و گریه ... فقط تو بغل مامانت ساکتی
مامان من این چند وقته برات سه تا پیراهن دوخته خیــــــــــــــــــــــــــــلیم بهت میاد .
این یکی اش
این یکی دیگش
اینم آخریش
31 خرداد به مناسبت تولد بابات رفتیم بیرون شام با پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و عموت .البته تولدش 1 تیره !!!خیلی خوش گذشت .پارسال تولد بابات که بود مامانت یه جفت جوراب ! و یه کارت تبریک از طرف تو بهش داد اما امسال تو به بابات یه گل خوشگل کادو دادی عزیزم.
خداحافظ